فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

❤ ღ ღ فاطمه دختر اردیبهشتღ ღ ❤

میلاد امام رضا

اینم زبون حال اونایی که امروز به امام رضا از راه دور سلام میدن، حتی اونایی که مشهد هستن ولی ممکنه به دلایلی نتونن برن حرم : "دلمون تنگه ... تو خیالمون حرمِ ت رو تصور می کنیم امام مهربونی ها ..." از همین دور که ما هستیم ♡❤ میلادتون مبارک ♡❤ ♥•٠·˙ گنبدت از هر کجای شهر سوسو می کند دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند در لباس خادمان مهربانت، آفتاب صبح ها، صحن حرم را آب و جارو می کند ماه هر شب کنج بست "شیخ حر عاملی" یاد معصومیت آن بچه آهو می کند یاد معصومیت آن بچه آهو ...یاد تو کوچه های شهر را لبریز "یا هو " می کند باد، هم مثل نگهبان درت... بدو ورود غصه را از شانه های خسته، پارو م...
16 شهريور 1393

یا علی بگو

دیروز که مسابقه والیبال ایران و آمریکا بود(سه شنبه 11 شهریور93) و ایران تونست ببره و تلویزیون آهنگ پخش مکرد شما هم باهاش نانای میکردی و میخوندی یا علی بگو حواستو جمع کن(اصل شعر:یا علی بگو خدا هوامونو داره)من هم تو آشپزخونه مشغول درست کردن شام بودم چون قرار بود عزیز و باباجونی بیان و شما میگفتی مامان بیا داره توم میشه(منظورت آهنگ بود) شما به خاطر اومدن عزیز و خاله ها خوشحال و مدام میپرسیدی مامان کی میخان  بیان؟ و دوباره کی منو میخاد قصر بازی ببره؟ تا اینکه از تو آشپزخونه اومدم دیدم خوابیدی  راستی وقتی عزیز اینا میخاستند برن خونشون گریه میکردی منم میخام برم خونه عزیز وبابایی به زور بغلت کرد آوردت خونه بعد هم با هر دومون قهر کرد...
12 شهريور 1393

ترامبولین

به دخملی  قول داده بودم اگه خوب غذا بخوره آقاهه اجازه میده ببرمش ترامبولین برای همین هم دیشب(جمعه7 شهریور) با بابایی رفتیم پارک و چون غذاتو خورده بودی تونستی بری  ترامبولین و مامانی تا 10 میشمرد و شما بالاو پایین می پریدی ..بعدش می افتادی..خودت از این تشک به اون تشک میرفتی و گاهی از ابرهای کناره هاش که به عنوان جدا کننده بود روی تشک می پریدی و اما یه توپ دست یه آقا پسر دیدی و شوتش کردی پسره سریع توپ رو در دستاش گرفت و شما میگفتی توپ میخام و هر چه مامانی میگفت خونه توپ داریم بی تاثیر حالا پسره اومده جلوت تا غصه ات بده و شما بلند بهش میگفتی توپ ماله منه و پسره میگفت ماله من ...با دیدن این اوضاع بغلت کردم تا بریم پیش ماشین ب...
8 شهريور 1393

اولین روز های شهریور

خانمی امروز صبح یک شنبه 2 شهریورکه با مامانی مشغول مخلوط کردن مواد دونات بود و کلی با چنگال هم زد و خودشو خمیری و آردی کرد همین طور که نشسته بود گفت :یاافلفز afalfazبهش میگم چی میگی؟!خانومی میگه: بابا میگه یا افلفز ماشین بهت نزد(منظورش ابالفضله) خودش میگه به خودش :عقلت خیلی کار میکنه(نمی دونم از کی یاد گرفته) این روز ها میزنی زیر گریه البته خیلی سریع و خیلی هم جیغ میزنی ..و اینکه همین طوری بی مقدمه میگی میخام بخورمت و گاز میگیری به استفراغ میگی استخا اشتهات هم که مثه قبله بهتر نشده هر چند شربت زینکوویت رو از دیروز بهت میدم..به جاش آب خیلی میخوری،مامانی هم مجبور به خوردنت نمیکنه ....تومیوه ها هم هلو و هندوانه و طالبی و خربزه دوست...
2 شهريور 1393
1